به نقش دلم نقش یک گربه بود
که هرکس زآن قوّت او را ربود !
سخن از دلم بود و ایران من
که شد همچو این قلب ویران من
بگفتند این گربه بس بی حیاست
به پای محبت بسی بی وفاست
روایت به تاریخ ما این نبود
وگر اجنبی پا به ایران گشود
قدم در قدم گفته تاریخ ما
که دشمن شده در جهان میخ ما !
چو ایران ندارد ز هر کس هراس
شمال و جنوبش و یا ترک و فارس
ز کَّرد و ز ایرانی و هر که هست
همین مردمی پای ایران نشست!
جوانش چو ایرانی باخداست
حساب و کتابش ز کافر جداست
وگر گربه ایم و دراین سرزمین
دراین جایگه حرمت خود ببین
تو ایرانی و قلب تو آریاست
حساب تو از کل عالم جداست
چو گفتی منم مرد ایران زمین
و یا شیر زن ؛ مام ؛ و همپای دین
به ایران خود قلب آزاده باش
که ایران نبیند ز دشمن خراش
وگر رفته راهی. . . مشو خوار و پست
که ایران نگاهش به دست تو است !
من و تو اگر در جهان ما شویم
به عشق و محبت اهورا شویم